بدون شرح...!!
 
لینکستان
 
درباره ما


مهران
با سلام خدمت همه ي بازديدگننده هاي خشگل و خوشمزه! من اين وبلاگ رو در تاريخ 1390/11/08 ايجا د كردم و هدفم جمع آوري جديدترين مطالب انتشار شده در اينترنت هستش.از جمله عكس ، خبر ، داستان ، موزيك ، جك و اسمس و ..... در واقع اين وبلاگ يه وبلاگ تفريحيه و اميدوارم از بودن در اين وبلاگ لذت كافي رو ببريد. هميشه شاداب باشيد و خشگل و از همه مهمتر خوشمزه. با تشكر،مدير وبلاگ ، مهران.
ایمیل : ReMe_love@ymail.com



 

به ‌نام خداوند مردآفرین
که بر حسن صنعش هزار آفرین

خدایی که از گِل مرا خلق کرد
چنین عاقل و بالغ و نازنین

خدایی که مردی چو من آفرید
و شد نام وی احسن‌الخالقین

پس از آفرینش به من هدیه داد
مکانی درون بهشت برین

خدایی که از بس مرا خوب ساخت
ندارم نیازی به لاک، همچنین

رژ و ریمل و خط چشم و کرم
تو زیبایی‌ام را طبیعی ببین

دماغ و فک و گونه‌ام کار اوست
نه کار پزشک و پروتز، همین!

نداده مرا عشوه و مکر و ناز
نداده دم مشک من اشک و فین!

مرا ساده و بی‌ریا آفرید
جدا از حسادت و بی‌خشم و کین

زنی از همین سادگی سود برد
به من گفت از آن سیب قرمز بچین

من ساده چیدم از آن تک‌ درخت
و دادم به او سیب چون انگبین

چو وارد نبودم به دوز و کلک
من افتادم از آسمان بر زمین

و البته در این مرا پند بود
که ای مرد پاکیزه و مه‌جبین

تو حرف زنان را از آن گوش گیر
و بیرون بده حرفشان را از این







سخت آشفته و غمگین بودم…
 به خودم می گفتم:بچه ها تنبل و بد اخلاقند 
دست کم میگیرند
درس ومشق خود را…
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم 
 و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند…
خط کشی آوردم،
درهوا چرخاندم...
 چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !
اولی کامل بود،
دومی بدخط بود
بر سرش داد زدم...
سومی می لرزید...خوب، گیر آوردم !!! صید در دام افتاد و به چنگ آمد زود... دفتر مشق حسن گم شده بود این طرف،
آنطرف، نیمکتش را می گشت تو کجایی بچه؟؟؟ بله آقا، اینجا همچنان می لرزید... ” پاک تنبل شده ای بچه بد ” " به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند" ” ما نوشتیم آقا ” 
بازکن دستت را... خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم او تقلا می کرد چون نگاهش کردم ناله سختی کرد... گوشه ی صورت او قرمز شد هق هقی کردو سپس ساکت شد... همچنان می گریید... مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله 
ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد زیر یک میز،کنار دیوار، 
دفتری پیدا کرد ……

 

گفت : آقا ایناهاش، 
دفتر مشق حسن چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود 
غرق در شرم و خجالت گشتم 
جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود 
سرخی گونه او، به کبودی گروید ….. صبح فردا دیدم 
که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر 
سوی من می آیند... خجل و دل نگران، 
منتظر ماندم من 
تا که حرفی بزنند 
شکوه ای یا گله ای، 
یا که دعوا شاید 
سخت در اندیشه ی آنان بودم 
پدرش بعدِ سلام، 
گفت : لطفی بکنید، 
و حسن را بسپارید به ما ” گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟ 
گفت : این خنگ خدا 
وقتی از مدرسه برمی گشته 
به زمین افتاده 
بچه ی سر به هوا، 
یا که دعوا کرده 
قصه ای ساخته است 
زیر ابرو وکنارچشمش،
متورم شده است 
درد سختی دارد، 
می بریمش دکتر 
با اجازه آقا …….

چشمم افتاد به چشم کودک... 
غرق اندوه و تاثرگشتم

منِ شرمنده معلم بودم 
لیک آن کودک خرد وکوچک 
این چنین درس بزرگی می داد 
بی کتاب ودفتر ….

من چه کوچک بودم 
او چه اندازه بزرگ 
به پدر نیز نگفت 
آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم

عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم 
من از آن روز معلم شده ام …. 
او به من یاد بداد  درس زیبایی را... 
که به هنگامه ی خشم 
نه به دل تصمیمی 
نه به لب دستوری 
نه کنم تنبیهی 
*** 
یا چرا اصلا من 
عصبانی باشم 
با محبت شاید،
گرهی بگشایم

با خشونت هرگز... 
          با خشونت هرگز... 
                   با خشونت هرگز...  

آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم، دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای خوشبختی خودت دعا کنی؟ 

   سهراب سپهري







 خواهرم در کوچه آرايش مکن!

از جوانان سلب آسايش مکن

گيسوان از روسري بيرون مريز
بر مسير ديدگان افسون مريز

خواهرم ديگر تو کودک نيستی
فاش مي گويم عروسک نيستی

خواهرم ، اين لباس تنگ چيست؟
پوشش چسبان رنگارنگ چيست؟

خواهرم اينقدر طنازي نکن!
با امور شرع لجبازي نکن

در امور خويش سرگردان مشو
لايق چشمان نامردان مشو

خواهرم ، پاچه ت چرا اينقد شده؟
راست راستي، اين تريپت بد شده !

پاچه ات ، کوتاه و برمودايي است
خشتکت چسبيده بر يک جايي است !

خواهرم ، اين خط چشم، ايراني است؟
امتدادش يک کمي طولاني است!

خواهرم گيرم که مو بر مي زني،
مو ي پا و دستها را ميکني ،

زير ابروي تو اي خواهر ! کجاست؟
زير ابروي تو ، رکن دين ماست!

خواهرم ، تاتوي ابرو ميکني؟
ابرو هشتي ، شينيون مو ميکني؟

خواهرم ، مو را چرا مش مي کني؟
توي مويت هي چرا کش ميکني؟

خواهرم ، رنگ برنزه ، رنگ توست؟
اين دو چشمم ، يک دو ساعت ، منگ توست !

چاک مانتو ، تا لب باسن چرا ؟
بردن دل از داداش و من چرا ؟

خواهرم من ديده ام چت ميکني
توي چت ، جلب محبت ميکني!

اين دماغ سر بالا ، از بهر کيست ؟
بهتر از من ، از برايت ، مرد نيست!

خواهرم ، اين ريش و پشمم ، مهر تو !
برده از من ، دين و دل ، اين چهر تو !

جون من، صيغه ميشي ، با مهر کم ؟
گر بخواهي ، کل ريشم مي زنم!!!

ازدواج ، از سنت پيغمبر است
هر که اين سنت نيابد ، بس خر است !
 
 






 اولین روز دبستان بازگرد 
کودکی های شاد و خندان بازگرد 

بازگرد ای خاطرات کودکی 
بر سوار اسب های چوبکی 

خاطرات کودکی زیبا ترند 
یادگاران کهن مانا ترند 

درسهای سال اول ساده بود 
آب را بابا به سارا داده بود 

درس پند آموز روباه و خروس 
روبه مکار و دزد چاپلوس 

کاکلی گنجشککی باهوش بود 
فیل نادانی برایش موش بود 

روز مهمانی کوکب خانم است 
سفره پر از بوی نان گندم است 

با وجود سوز و سرمای شدید 
ریز علی پیراهن از تن می درید 

تا درون نیمکت جا می شدیم 
ما پر از تصمیم کبری می شدیم 

پاک کن هایی ز پاکی داشتیم 
یک تراش سرخ لاکی داشتیم 

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت 
دوشمان از حلقه هایش درد داشت 

گرمی دستانمان از آه بود 
برگ دفترهامان به رنگ کاه بود 

مانده در گوشم صدایی چون تگرگ 
خش خش جاروی بابا روی برگ 

همکلاسی های من یادم کنید 
باز هم در کوچه فریادم کنید 

همکلاسی های درس و رنج و کار 
بچه های جامه های وصله دار 

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود 
جمع بودن بود و تفریقی نبود 

کاش می شد باز کوچک می شدیم 
لااقل یک روز کودک می شدیم 

یاد آن آموزگار ساده پوش 
یاد آن گچ ها که بودش روی دوش 

ای معلم ، هم نام و هم یادت به خیر 
یاد درس آب و بابایت به خیر 

ای دبستانی ترین احساس من 
باز گرد این مشق ها را خط بزن 

 







 
من نمي‌دانم 

كه چرا مي‌گويند: اسب حيوان نجيبي است، كبوتر زيباست. 

و چرا در قفس هيچ كسي كركس نيست. 

گل شبدر چه كم از لاله قرمز دارد. 

چشم‌ها را بايد شست ، جور ديگر بايد ديد. 

واژه‌ها را بايد شست. 

واژه بايد خود باد، واژه بايد خود باران باشد. 

چترها را بايد بست. 

زير باران بايد رفت. 

فكر را، خاطره را، زير باران بايد برد. 

با همه مردم شهر، زير باران بايد رفت. 

دوست را زير باران بايد ديد. 

عشق را، زير باران بايد جست. 

زير باران بايد بازي كرد. 

زير باران بايد چيز نوشت، حرف زد، نيلوفر كاشت 

زندگي تر شدن پي در پي، 

زندگي آب تني كردن در حوضچه «اكنون» است. 

رخت‌ها را بكنيم: 

آب در يك قدمي است. 

روشني را بچشيم. 

شب يك دهكده را وزن كنيم، خواب يك آهو را. 

گرمي لانه ي لك لك را ادراك كنيم. 

روي قانون چمن پا نگذاريم. 

در موستان گره ذائقه را باز كنيم. 

و دهان را بگشاييم اگر ماه در آمد. 

و نگوييم كه شب چيز بدي است. 

و نگوييم كه شب تاب ندارد خبر از بينش باغ. 

و بياريم سبد 

ببريم اين همه سرخ، اين همه سبز. 

صبح‌ها نان و پنيرك بخوريم. 

و بكاريم نهالي سر هر پيچ كلام. 

و بپاشيم ميان دو هجا تخم سكوت. 

و نخوانيم كتابي كه در آن باد نمي‌آيد 

و كتابي كه در آن پوست شبنم تر نيست. 

و كتابي كه در آن ياخته‌ها بي بعدند. 

و نخواهيم مگس از سر انگشت طبيعت بپرد. 

و نخواهيم پلنگ از در خلقت برود بيرون. 

و بدانيم اگر كرم نبود، زندگي چيزي كم داشت. 

و اگر خنج نبود، لطمه مي‌خورد به قانون درخت 

و اگر مرگ نبود، دست ما در پي چيزي مي‌گشت. 

و بدانيم اگر نور نبود، منطق زنده پرواز دگرگون مي شد. 

و بدانيم كه پيش از مرجان، خلائي بود در انديشه درياها. 

و نپرسيم كجائيم، 

بو كنيم اطلسي تازه بيمارستان را. 

و نپرسيم كه فواره اقبال كجاست؟ 

و نپرسيم چرا قلب حقيقت آبي است. 

و نپرسيم پدرهاي پدرها چه نسيمي ، چه شبي داشته‌اند. 

پشت سر نيست فضايي زنده، 

پشت سر مرغ نمي‌خواند. 

پشت سر باد نمي‌آيد. 

پشت سر پنجره سبز صنوبر بسته است. 

پشت سر روي همه فرفره‌ها خاك نشسته است. 

پشت سر خستگي تاريخ است. 

پشت سر خاطره موج به ساحل صدف سرد سكون مي‌ريزد

 

 







 به به ای خانم قشنگ و ملوس 
که قدم می‌زنی به مثل عروس 

ای که در پیش آینه با تاپ 
کرده‌ای یک دو ساعتی میک آپ 

روی اجزای صورتت یک یک 
ریمل وسایه و رژ و پن‌کک 

شده‌ای – چشم خواهری! – خوشگل 
می‌بری از بزرگ و کوچک دل 

می شود بند عفت از این ناز 
چون کمربند سبز تهران، باز! 

نگو اصلا که: "ذاتا این مدلم" 
خودم این‌کاره‌ام عزیز دلم 

من که این قدر خویشتن دارم 
باز، دیوانه می‌شوم دارم! 

که اگر موجبات ننگی تو 
پس چرا این قدر قشنگی تو؟! 

خواهرم توی این بریز و بپاش 
تا حدودی به فکر ما هم باش 

پیش خود فکر کن که مرد غریب 
گر ببیند تو را به این ترتیب 

از لبش آب راه می‌افتد 
طفلکی در گناه می‌افتد 

من خودم بی خیال دنیاشم 
نه که منظور من خودم باشم 

مشکل از سوی جوجه کفترهاست 
غصه‌ام معضل جوانترهاست 

که به یک جلوه ی زن از مریخ 
خل و دیوانه می‌شوند از بیخ 

رشته را می‌کنند هی پنبه 
بس که ناواردند و بی جنبه 

ما که داریم خانه‌ای در بست 
_تازه ویلای دوستان هم هست!_ 

غالبا عصرها همانجایم 
هفته‌ای یک دو روز تنهایم 

الغرض این از این همین دیگر 
روسری را جلو بکش خواهر!


 







 
مرد را به عقلش نه به ثروتش 

زن را به وفایش نه به جمالش 

دوست را به محبتش نه به کلامش 

عاشق را به صبرش نه به ادعایش 

مال را به برکتش نه به مقدارش 

خانه را به آرامشش نه به اندازه اش 

اتومبیل را به کارائیش نه به مدلش 

غذا را به کیفیتش نه به کمیتش 

درس را به استادش نه به سختیش 

دانشمند را به علمش نه به مدرکش 

مدیر را به عملکردش نه به جایگاهش 

نویسنده را به باورهایش نه به تعداد کتابهایش 

شخص را به انسانیتش نه به ظاهرش 

دل را به پاکیش نه به صاحبش 

جسم را به سلامتش نه به لاغریش 

سخنان را به عمق معنایش نه به گوینده اش 

 

 







 حسنی نگو جوون بگو 
علاف و چش چرون بگو 

موی ژلی ،ابرو کوتاه ،زبون دراز ، واه واه واه 
نه سیما جون ،نه رعنا جون 

نه نازی و پریسا جون 
هیچ کس باهاش رفیق نبود 

تنها توی کافی شاپ 
نگاه می کرد به بشقاب ! 

باباش می گفت : حسنی می ری به سر بازی ؟ 
نه نمی رم نه نمی رم 

به دخترا دل می بازی ؟! 
نه نمی دم نه نمی دم 


گل پری جون با زانتیا 
ویبره می رفت تو کوچه ها 

گلیه چرا ویبره میری ؟ 
دارم میرم به سلمونی 

که شب برم به مهمونی 
گلی خانوم نازنین با زانتیای نقطه چین 

یه کمی به من سواری می دی ؟! 
نه که نمی دم 

چرا نمی دی ؟ 
واسه اینکه من قشنگم ، درس خونم وزرنگم 

اما تو چی ؟ 
نه کا رداری ؟ نه مال داری ؟ فقط هزار خیال داری 
موی ژلی ،ابرو کوتاه ، زبون دراز ،واه واه واه 


در واشد و پریچه 
با ناز اومد توو کوچه 

پری کوچولو ، تپل مپولو ، میای با من بریم بیرون ؟ 
مامان پری ،از اون بالا 

نگاه می کرد توو کوچه را 
داد زد وگفت : اوی ! بی حیا 

برو خونه تون تورا بخدا 
دختر ریزه میزه 

حسابی فرز وتیزه 
اما تو چی ؟ 

نه کار داری ؟ نه مال داری ؟ فقط هزار خیال داری 
موی ژلی ،ابرو کوتاه ،زبون دراز ،واه واه واه 

نازی اومد از استخر 
تو پوپکی یا نازی ؟ 

من نازی جوانم 
میای بریم کافی شاپ؟ 
نه جانم 

چرا نمی ای ؟ 
واسه اینکه من صبح تا غروب ،پایین ،بالا ،شمال ،جنوب ،دنبال یک شوهر خوب 

اما تو چی ؟ 
نه کار داری ؟ نه مال داری ؟ فقط هزار خیال داری 
موی ژلی ،ابرو کوتاه ،زبون دراز ،واه واه واه 


حسنی یهو مثه جت 
رسید به یک کافی نت 

ان شد ورفت تو چت رووم 
گپید با صدتا خانووم! 

هیشکی نگفت کی هستی ؟ 
چی کاره ای چی هستی ؟ 

تو دنیای مجازی 
علافی کرد وبازی 

خوشحال وشادمونه 
رفت ورسید به خونه 

باباش که گفت: حسنی برات زن بگیرم ؟ 
اره می خوام اره میخوام 

چاهارتا شرعن بگیرم ؟ 
اره می خوام اره میخوام 

حسنی اومد موهاشو 
یه خورده ابروهاشو 

درست وراست وریس کرد 
رفت و توو کوچه فیس کرد 

یه زن گرفت وشاد شد 
زی ذی شد و دوماد شد .

 






صفحه قبل 1 صفحه بعد

CopyRight © 2011 - 2012 hamehjore Group , All Rights Reserved
تمامی حقوق متن ها، تصاویر مربوط به این سایت می باشد و استفاده از آن ها با لینک دادن به سایت مجاز می باشد.