می نویسم تا بداند.....
 
لینکستان
 
درباره ما


مهران
با سلام خدمت همه ي بازديدگننده هاي خشگل و خوشمزه! من اين وبلاگ رو در تاريخ 1390/11/08 ايجا د كردم و هدفم جمع آوري جديدترين مطالب انتشار شده در اينترنت هستش.از جمله عكس ، خبر ، داستان ، موزيك ، جك و اسمس و ..... در واقع اين وبلاگ يه وبلاگ تفريحيه و اميدوارم از بودن در اين وبلاگ لذت كافي رو ببريد. هميشه شاداب باشيد و خشگل و از همه مهمتر خوشمزه. با تشكر،مدير وبلاگ ، مهران.
ایمیل : ReMe_love@ymail.com



 

 می نویسم تا بداند ... 


می نویسم تا بداند تنها و بی کس مانده ام در شهر غربت 

می نویسم تا بداند در فراقش روزها مثل شبها برایم سرد و تاریک است 

می نویسم تا بداند روزی تمام هستی و نیستیم از او بود 

می نویسم تا بداند در فراقش غرق خون ها گردیده ام 

می نویسم تا بداند روزی همدمم ناز نگاش بود 

کجاست تا ببیند همدمم کام سیگار است 

می نویسم تا بداند 



 

 

خیلی تنهام

 

 
 
 







  


روز ولنتاین یا به عبارتی والنتاین هست و ۴ روز بعد از آن (۲۹ بهمن) روز عشق ایرانیان می باشد که قدمتی بس طولانی دارد . انتخاب باشماست که کدامیک را انتخاب کنید ! شاید هم هر دو…. 

امروز روز سپاس گذاری از خداوند است 

زیرا که عشق را آفرید تا یادمان باشد کسی هست برای عاشق بودن 

تا با تمام وجود به او بگوییم 

عشق من روزت مبارک 

 


valentine 

v victor of love 

a adoring u 

l love u 

e every thing 4u 

n need

t thinking of u 

i i miss u 

n nothing but u
 


امیدوارم خرس زیبایی ها همیشه تو غار چشمات خونه کنه ولنتاینت مبارک عزیزم 

 

من ناخدای عشقم ، طوفان حریف من نیست / من عاشق تو هستم مجنون رقیب من نیست 

ولنتاین مبارک
 

 

تو را در قلب شعرم میگذارم / به نام عشق آن را مینگارم 

تمام حرف من در شعر این بود / تو را تا بی نهایت دوست دارم . . . 

ولنتاین مبارک
 

 

من غروب غم انگیز خورشید را زمانی دوست دارم که بدانم فردایش تو را میبینم . 

ولنتاین مبارک
 


 تقديم به عشق نداشتم.... 

 

 

 







 من صبورم اما.... 
بخدا دست خودم نیست اگر میرنجم 
یا اگر شادی زیبای تو را به غم غربت چشمان خویش میبندم 

 

من صبورم اما..... 
چقدر با همه ی عاشقیم محزونم ! 
و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ 
مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمومم 

 

من صبورم اما.... 
بی دلیل از قفس کهنه ی شب میترسم 
بی دلیل از همه ی تیرگی تلخ غروب 
و چراغی که تو را . از شب متروک دلم دور کند...میترسم. 

 

من صبورم اما.... 
اه....این بغض گران صبر نمیداند چسیت . 

 

 

 

 







 وقتـی تـو نیسـتی 
نه هسـت هـای مـا 
چونـان که بایـدنـد 
نه بـایـد ها... 

 
 
 

مثل همیشـه آخر حرفـم 
و حرف آخـرم را 
با بغـض می خورم 

 
 
 

عمری است 
لبخند هـای لاغر خـود را 
در دل ذخیـره می کنـم 
باشد برای روز مبـادا ! 

 
 
 

امـا 
در صفحـه های تقویـم 
روزی به نـام روز مبادا نیست 
آن روز هـر چه باشد 
روزی شبیـه دیروز 
روزی شبیـه فردا 
روزی درست مثل همیـن روزهای ماست 

 
 
 

اما کسی چه می دانـد ؟ 
شایـد 
امـروز نیـز روز مبـادا باشد ! 

 
 
 


وقتی تو نیسـتی 
نه هست هـای ما 
چونانـکه بایدند 
نه بـاید ها... 

 

هـر روز بی تـو 
روز مبـادا است !

 

 

 

 







 شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه : 

سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم. دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش. یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام .... 
پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند....

 

 







 

 

 ولنتاین مبارک ، همراه یک بغل گل رز ، یک سبد ستاره و یک دنیا آرزوی شادباش 

     


آتش دوست اگر در دل ما خانه نداشت ، عمر بی حاصل ما این همه افسانه نداشت . روز ولنتاین مبارک 

     


نمیگم دوستت دارم ، نمیگم عاشقتم ، میگم دیوونتم که اگه یه روز ناراحتت کردم بگی بیخیال دیوونست . . . (روز ولنتاینت مبارک عزیزم))) 

     

قلب مهربانت مثلثی را می ماند در دریای عشق ، مرا در خود کشیدی برمودای من !!! (ولنتاین مبارک) 

 

     

اگه شکلات بودی شیرین ترین بودی ، اگه عروسک بودی بغلی ترین بودی ، اگه ستاره بودی روشن ترین بودی و تا زمانی که دوست منی عزیز ترینی . روز ولنتاین مبارک مبارک . . . 

 

     

امیدوارم خرس زیبایی ها همیشه تو غار چشمات خونه کنه . ولنتاین مبارک باشه عزیزم 

 

     

سلام ببخشید پول نداشتم برات خرس و قلب بخرم به مناسبت روز ولنتاین ، فقط همین یه اس ام اس رو توسنتم برات بفرستم تا بدونی که همیشه دوستت دارم . امیدوارم این روز ، روز ولنتاین برات مبارک و با برکت باشه . 


 

     

میدونی ولنتاین یعنی چی ؟ یعنی اینکه یادمون باشه یه عاشق واقعی باید فقط به یه نفر دل ببنده و تا آخر عمر هم عاشقانه عاشقش باشه 

 

     

تقدیم به او که نبود ولی حس بودنش بر من شوق زیستن داد دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را به میهمانی گلهای باغ می آورد و گیسوان بلندش را به باد می داد و دست های سپیدش را به آب می بخشید و شعر های خوشی چون پرنده ها می خواند 

 

     

می دونستی اشک گاهی از لبخند با ارزش تره؟ چون لبخند رو به هر کسی می تونی هدیه کنی اما اشک رو فقط برای کسی می ریزی که نمی خوای از دستش بدی .ولنتاین مبارک 

 

     

هر کی اومد پیش من یه ذره جاتو نگرفت….هیچ ادایی جای اون نازو اداتو نگرفت….پیش هر نقاشی رفتم تو رو نقاشی کنه، روی هر بومی زدم رنگ چشاتو نگرفت… 

 

     

میدونی آدما بین الف تا ی قرار دارند. بعضی ها مثل ” ب ” برات میمیرند، مثل ” د ” دوستت دارند، مثل ” ع ” عا شقت میشوند، مثل ” م ” منتظر می مونند تا یه روز مثل ” ی ” یارت بشن. 

 

     

حرفهایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هر کسی به اندازه ی حرفهایی است که برای نگفتن دارد و کتاب هایی نیز هست برای ننوشتن و من اکنون رسیده ام به آغاز چنین کتابی… 

 

     

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی 

 

     

شبی از شبها تو به من گفتی که شب باش: من که شب بودم و شب هستم و شب خواهم بود به امیدی که تو فانوس شب من باشی 

 

     

مهر یه چیزیه مهربونی یه چیز دیگه، عشق یه چیزیه عاشق شدن یه چیز دیگه، قلب و دل یه چیزیه اما توی قلب تو جا شدن یه چیز دیگه 

 

     

آسمونتم می توانی همیشه بارونو تو چشمام ببینی. زمین مال زمین خوارها ،فضا مال فضا پیماها ، فقط تو مال من 

 

     

همه زندگی فقط ۳روزه : اومدن – بودن – رفتن . من خودم نخواستم بیام ولی خودم می خوام که باشم اونم فقط به خاطره تو وقتی هم که دیگه نباشی منم میرم 

 

     

زندگی زیباست زشتی های آن تقصیر ماست، در مسیرش هرچه نازیباست آن تدبیر ماست! زندگی آب روانی است روان می گذرد… آنچه تقدیر من و توست همان می گذرد 

 

     

مبادا گفته باشی دوستت می دارم دلت را می بویم مبادا شعله ای در آن نهان باشد 

     

گفتی که دنیا را پر از غم دوست داری پس مطمئن هستم مرا هم دوست داری گفتی نمیخواهی ببارم عشق اما شعر غریبی را که گفتم دوست داری 

 

     


باز در کلبه ی عشق عکس تو مرا ابری کرد.عکس تو خنده به لب داشت ولی اشک چشم مرا جاری کرد 

 

     


دبیر فارسی بودم نامت را اولین غزل از صفحه کتابها می نهادم اگر دبیر جبر بودم عشق مجهول تو را بر قلب معلوم خودم بخش میکردم تا معادله محبت پدید آید اگر دبیر هندسه بودم ثابت می کردم که شعاع نگاهت چگونه از مرکز قلبم گذشت 

 

     


روز اول شوخی شوخی جدی شد شوخی ترین جدی عمرم دوست داشتن تو بود و جدی ترین شوخی عمرم از دست دادن تو 

     

من بی تو یک بوسه ی فراموش شده ام؛ یک شعر پر از غلط؛ یک پرنده ی بی آسمان؛ یک نسیم سرگردان؛ یک رویای نا تمام

 

     


 

 

 

 

 

 

 







 ++ خالی تـر از سکوتـم ، از نـاسروده سرشارحالا چـه مانـده از من؟ یک مشت شعـر بیمـار ++ 

 

++ انبـوهــی از ترانـه ، بــا یـاد صبـح روشـناما... امیـد باطل... شب دائـمی ست انـگار ++ 

 

++ بــــا تــار و پـــود ایــن شب بـایـد غـزل ببـافـــــــموقتی که شکل خورشید،نقشی ست روی دیوار ++ 

 

++ دیگـر مجال گریـه از درد عاشقی نیـستبـــار تــرانـه ها را از دوش عشـق بـــردار ++ 

 

++ بوی لجـن گرفتـه انبـوه خاطـراتـــمدیـروز: رنگ وحشـت ، فردا: دوباره تکـرار ++ 

 

++ وقتـی به جـرم پرواز بایـد قفس نشیـن شد پــرواز را پـرنده! دیـگـر به ذهـن مـسپـار ++ 

 

++ شایـد از ابتدا هـم تقـدیـر من سفر بودکــوچی بدون مقـصد از سـرزمیـن پـنـدار ++ 

 

+از پـوچ پـوچ رویــا ، تا پیـچ پیـچ کابــوس ++ 
از شوق زنــده بودن...
 
 
 

 

 







 می‌نویسم از تو ای زیبای من 
می‌سرایم از تو ای رویای من 
ای نگاهت سبزتر از سبزه زار 
می‌نویسم بی قرارم بی‌قرار 

 

پشت دیوار بهار 
می‌نویسم مانده‌ام در انتظار 
ای که چشمت خواب را از من گرفت 
می‌نویسم خسته‌ام از انتظار 
می‌نویسم می‌نویسم یادگار 

 

من نمی‌دانم چه داده‌ای به من؟ 
که چنین دل را سپردم دست تو 
یا چه بود در آن نگاه آتشین 
یا چه کرد بامن دو چشم مست تو 
من نمی‌دانم نمی‌دانم چرا؟ 
این چنین آشفته‌ام 
آشفته‌ام 

 

براي آنكس ك بايد باشد و نيس .....

 

 







 گاهی تند میشود، گاهی عاشقانه میگوید 
مـــــــــــرد است دیگر 

 

غرورش آسمان، دلش دریاست 
تو چه میدانی از بغض گلو گرفته یک مــــــــرد 
تو چه میدانی از چشمانت که شده دنیای او 

 

تو چه میدانی از هق هقِ شبانه ای که خودش خبر دارد و بالشتش 
تو برو پیِ درد و دل های مردی بگرد که پاییز شده کابوس شومش....!!! 
مرد را فقط مرد میفهمد و مـــــــــــرد 

 

 

 







 دوست دارم که..... 


یه اتاقی باشه گرمه گرم ... 

روشنه روشن ... 

تو باشی، منم باشم ... 

کف اتاق سنگ باشه،سنگ سفید... 

تو منو بغلم کنی که نترسم... 

که سردم نشه ... 

که نلرزم ... 

اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار ... پاهاتم دراز کردی ... منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکیه دادم ... 

با پاهات محکم منو گرفتی ... دو تا دستتم دورم حلقه کردی ... بهت می‌گم چشماتو می‌بندی؟ 

میگی آره! بعد چشماتو می‌بندی ... 

بهت می‌گم برام قصه می‌گی تو گوشم؟ می‌گی آره! 

بعد شروع می‌کنی آروم آروم تو گوشم قصه گفتن ... یه عالمه قصه طولانی و بلند که هیچ وقت تموم نمی‌شن ... 

می‌دونی؟ می‌خوام رگ بزنم ... رگ خودمو ... مچ دست چپمو ... یه حرکت سریع ... یه ضربه عمیق ... بلدی که؟ 

ولی تو که نمی‌دونی می‌خوام رگمو بزنم ... تو چشماتو بستی ... نمی‌دونی من تیغ رو از جیبم در میارم ... 

نمی‌بینی که سریع می برم ... نمی‌بینی خون فواره می‌زنه ... رو سنگای سفید ... نمی‌بینی که دستم می‌سوزه و لبم رو گاز می‌گیرم که نگم آااخ که چشماتو باز نکنی و منو نبینی ... 

تو داری قصه می‌گی.. من شلوارک پامه ... دستمو می‌ذارم رو زانوم ... خون میاد از دستم می‌ریزه رو زانوم و از زانوم می‌ریزه رو سنگا ... 

قشنگه مسیر حرکتش! قشنگه رنگ قرمزش ... حیف که چشمات بسته است و نمی‌تونی ببینی ... تو بغلم کردی ... می‌بینی که سرد شدم ... محکمتر بغلم می‌کنی که گرم بشم ... می‌بینی نامنظم نفس می‌کشم ... 

تو دلت میگی آخی دوباره نفسش گرفت! می‌بینی هر چی محکمتر بغلم می‌کنی سردتر میشم ... می‌بینی دیگه نفس نمی‌کشم ... چشماتو باز می‌کنی می‌بینی من مردم ... می‌دونی؟ 


من می‌ترسیدم خودمو بکشم! از سرد شدن ... از تنهایی مردن ... از خون دیدن ... وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم ... مردن خوب بود، آرومِ آروم ... گریه نکن دیگه! ... من که دیگه نیستم چشماتو بوس کنم بگم دلم می‌گیره‌ها ! بعدش تو همون جوری وسط گریه‌هات بخندی ... گریه نکن دیگه خب؟ دلم می‌شکنه... دلِ روح نازکه ... نشکنش خب...؟

 

 







 به نام مهربونترین 

سلام......اما حرف امروزم: 

مگه چند بار به دنیا می یایم؟ 

گاهی برای قلبمون لازمه که با دیدن کسی به تپش در بیاد!! 

بعضی اوقات روحمون نیاز داره که کسی رو از ته دل دوست داشته باشه!! 

چرا بعضی از آدما همیشه مواظبن که به کسی علاقه مند نشن؛مهربون نشن، جذاب نشن، لبخند نزنن و و و... 

اگه هم یه روزی یه حس کوچولو توی قلبشون احساس کنن، هی انکار می کنن،هی تکذیب می کنن و هی می خوان فراموش کنن.... 

مگه چند بار زندگی می کنیم و چند بار وقت داریم که مهربون بشیم؟ 

چند بار وقت داریم که آدمای اطرافمون و دوست داشته باشیم، یه دست مهربون روی سر بچه های غریبه بکشیم و یه لبخند عمیق تحویل رهگذرای خیابون بدیم؟ 

قلب نیاز داره که گاهی از شدت هیجان عشق تند تند بتپه و این هیجان و به گونه ها جاری کنه و سرخشون کنه.... 

روح نیاز داره که دغدغه ی محبت به دیگران و داشته باشه..... 

چرا دریغ کنیم محبتمونو؟! 

چرا بعضی اوقات یهو و بی هوا مادر و پدرمون و یا دوستامون و تا آغوش نگیریم و بهشون یاد آوری نکنیم که دوسشون داریم...چی میشه مگه؟ 

چرا از بودن عزیزانمون در کنارمون تشکر نکنیم؟ 

چرا همین الان به کسی که ازمون دلخوره اس ام اس نمی دیم؟ 

واقعن چرا یادمون میره ما با عشق و به خاطر عشق به این دنیا پا گذاشتیم؟ 

شاید دیگه وقتی نباشه... 

 

 

 







 اول از همه بگم که خودم می دونم این مطلب خیلی قدیمیه! ولی چون یه خاطرات خیلی شیرینی من با این مطلب داشتم یه دفعه هوس کرم بزارمش اینجا! ایشالا که شما هم خوشتون بیاد! 

در زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود، فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند، آنها از بی کاری خسته و کسل شده بودند. 
ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت بیایید یک بازی بکنیم مثل قایم باشک. 
همگی از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا فریاد زد، من چشم می گذارم و از آنجایی که کسی نمی خواست دنبال دیوانگی برود همه قبول کردند او چشم بگذارد. 
دیوانگی جلوی درختی رفت و چشم هایش را بست و شروع کرد به شمردن .. یک .. دو .. سه .. همه رفتند تا جایی پنهان شوند. 
لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد، خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد، اصالت در میان ابرها مخفی شد، هوس به مرکز زمین رفت، دروغ گفت زیر سنگ پنهان می شوم اما به ته دریا رفت، طمع داخل کیسه ای که خودش دوخته بود مخفی شد و دیوانگی مشغول شمردن بود هفتاد و نه … هشتاد … و همه پنهان شدند به جز عشق که همواره مردد بود نمی توانست تصمیم بگیرید و جای تعجب نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است، در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید نود و پنج … نود و شش. هنگامی که دیوانگی به صد رسید عشق پرید و بین یک بوته گل رز پنهان شد. 
دیوانگی فریاد زد دارم میام. و اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود زیرا تنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود و بعد لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود، دروغ ته دریاچه، هوس در مرکز زمین، یکی یکی همه را پیدا کرد به جز عشق و از یافتن عشق نا امید شده بود. حسادت در گوش هایش زمزمه کرد تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او در پشت بوته گل رز پنهان شده است. 
دیوانگی شاخه چنگک مانندی از درخت چید و با شدت و هیجان زیاد آن را در بوته گل رز فرو کرد و دوباره و دوباره تا با صدای ناله ای دست کشید عشق از پشت بوته بیرون آمد درحالی که با دستهایش صورتش را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد شاخه به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند او کور شده بود! دیوانگی گفت من چه کردم؟ من چه کردم؟ چگونه می توانم تو را درمان کنم؟ عشق پاسخ داد تو نمی توانی مرا درمان کنی اما اگر می خواهی کمکم کنی می توانی راهنمای من شوی. 
و اینگونه است که از آنروز به بعد عشق کور است و دیوانگی همواره همراه اوست! و از همانروز تا همیشه عشق و دیوانگی به همراه یکدیگر به احساس تمام آدم های عاشق سرک می کشند …

 

 

 







 می خوام اعتراف کنم که من دارم کم میارم 

من دارم دیگه تمومش می کنم 
دلوزیر پات حرموش می کنم 
حرف موندن رو نزن نمی تونم 
من دارم دیگه تمومش می کنم 
نمی خوام تلف بشم به پای تو



نمی خوام گریه کنم برای تو 
من دارم دق می کنم تو این حصار 
پس دیگه گذشته رو یادم نیار 
عشق رو خاکش میکنم تو این حصار 
درس عبرتی بشه به یادگار 
نمی خوام دلمو بدم به لحظه ها 
دیگه تا ابد جلو چشام نیا 
عشق وعاشقی برام تموم شده 
دیگه سیرم از صدای گریه ها 
دیگه بسه لحظه های خیس و تر 
خاطرات خوبتو بگیر ببر 
می خوام اعتراف کنم که من دارم کم میارم 
آره می رم و تو رو پشت سرم جا می ذارم 
نتونستم نمی تونم که بمونم پیش تو 
ته خط با تو بودن خسته ام از فکر تو

 

 
 
 






 ترک کردن آدمها هم آدابی دارد...!! 
اگر آداب ماندن نمی دانید...!! 
لااقل درست ترکشان کنید تا...!! 
تَرَک برندارند…!
 


خدا ـــــــــ جون ـــــــ میشه ــــــ تو ـــــ امشب ــــــ منو ــــــ تو ـــــــ بغل ــــــ بگیری؟ 

بگی ــــــــ آروم ـــــــــــ توی ــــــ گوشم ــــــــــــ دیگه ــــــــــــ وقتشه ـــــــــ بمیری؟ 



خدا ــــــــ جون ـــــــ میگن ـــــــ تو ـــــــــ خوبی ـــــــــ مثل ـــــــــ مادرا ــــــــ میمونی 

اگه ــــــ راست ـــــ میگن ـــــ ببینم ـــــ عشق ــــــــ من ـــــــ کجاست؟ ــــــــ میدونی 



خدا ــــــــ جون ـــــــــ میشه ــــــ یه ــــــــ کاری ــــــ بکنی ـــــــ به ــــــ خاطر ـــــ من؟ 

من ــــــ میخوام ـــــــ که ـــــــــ زود ــــــ بمیرم ــــــــ آخه ــــ سخته ـــــ زنده ـــــ موندن 



من ـــــــــــ که ــــــــ تقصیری ـــــــ نداشتم ــــــ پس ـــــــ چرا ـــــ گذاشته ـــــــ رفته؟ 

خدا ــــــــــــ جون ــــــــ تو ــــــ تنها ــــــ هستی ــــــ میدونی ــــــ تنهایی ــــــــ سخته 



زنده ــــــــ موندن ــــــــ یا ـــــــــ مردن ــــــ من ـــــــ واسه ــــــ اون ـــــ فرقی ـــــــ نداره 

اون ـــــــــ میخواد ـــــــ که ــــــــ من ـــــــ نباشم ـــــ باشه ــــــــ اشکالی ـــــــــ نداره 



خدا ــــــــ جون ـــــــــ میخوام ــــــــ بمیرم ــــــــ تا ــــــــ بشم ـــــــــ راحته ـــــــــــ راحت 

اما ــــــــ عمر ـــــ اون ــــ زیاد ــــــ شه... ـــــــ حتی ـــــــــ واسه ی ـــــــ یه ــــــــ ساعت 



 




وقتی کسی که باید تــو را بفـهمد 

درکت نمی کنــد... 

دوسـت نـداری 

خـودت را به هیـچکس دیگـر بفـهمانی...همین!

 

 







 یک مردم تایلندی به نام «چادیل دفی» طی پیامی از دوستان خود دعوت کرد تا روز ۴ ژانویه در مراسم ازدواج خود 

و همسر مرده اش حضور پیدا کنند. 

کردپرس: این ازدواج چند هفته ی قبل و در یکی از مناطق شمال تایلند صورت گرفت. 

در این مراسم چادیل ۲۸ ساله با جسد نامزدش «سارینا کامسوک» که وی قبل از مرگ ۲۹ سال داشت ازدواج کرد. 

 
گفتنی است سارینا بر اثر سانحه ی تصادف در شب سال نو میلادی به شدت زخمی شده و 

به یکی از بیمارستانهای تایلند منتقل شد اما به دلیل ازدحام جمعیت دیر به ICU منتقل شده و جان خود را از دست داد. 

این خبر بر روی شبکه های اینترنتی به سرعت گسترش یافت و هزاران نفر با 

ارسال پیامهای مختلف با این داماد تایلندی ابراز همدردی کردند. 




 


این دو قرار بود پیشتر ازدواج کنند اما به دلیل ادامه تحصیل چاریل به تعویق افتاده بود.

 

پسرا همشون با وفان....

 







 من سراپا عشقم 

 

من پر از تصویرم 
من پراز همهمه ی شوق یک تصمیمم 
من پر از فریادم 
آتشی بی تابم 
دل تو جنس بهار 
نخورد آتش من بر بالت 
تو پر از خواستنی 
شعر پرواز منی 
من سراپا اشکم 
من پر از آغازم 
من فقط عشق رسیدن به تو در خود دارم 
راه پر پیچ و خمیست 
تا در خانه ی تو 
راه بسیار و دلم غرق در حسرت تو 
رهگذر نیست دلم که رود راحت و سرد 
بعد تو می دانم 
من فقط گریه ی تبدار غمم 
تو پر از رمزی و راز 
چون شکفتن از خاک 
من سراپا بیداد 
پرم از وحشت راه 
ریشه ی تو تو زمین 
ریشه ی من در باد 
من تو را می خواهم 
هر چه بادا بادا

 

 
 

 







 مهـربان 
آنقـدر شاعـرم امشب که فقـط ، 
سایـه مهر تــو را کـم دارم
 

 
 
 

باتــو هستم 
ای سراپـا احســـاس 
خون تو در رگــــــ من هـم جاریستـــــــــ ، 
جنس ما جنــس بلد بودن کانـون گل استــــــ
 

 
 
 

نازنیــن 
زندگی جای هــدر دادن فرصتـها نیستـــــــــ ، 
ما مطهـــــر شده ایـم ، 
پیــش رو راه رسیـدن به خداست
 

 
 
 

مهـــربان 
سبد معذرتــم را بپذیــــر ؛ 
کودکی هستـــم شوخ 
خانه ام در تـه بن بست فراموشی یکـــــــ زوج قدیمی مانـده 
خانه دل امـا ، جای بکریست هنــوز ، 
پر سبزینــه و ریـحان و غـزل ، 
پر تکرار گیاهـان نمو ، 
پر ابیــات ملون شده در خمـره عشق ، 
پـر انوار خـــــدا 

 
 
 

داخل خانه دل ؛ 
جای جمعیت هرجائـی نیست 
کـل دارائی من تازگی دلکـده است 
من به دل راز رسیـدن دارم ، 
من به دل ثروتـــــــ هنگفـتـــــــ عدالـتــــــــ دارم ،
 

 
 
 

خوب می فهمــم اگر در بــاران ، 
چتر خود را به کسی بخشــیدم؛ 
توشه رفتنــم از لطف خدا آکنــده ست 
خوب میـدانم اگر جای تو پیشـم خالیست 
حکمتــی در کارســت
 

 
 
 

مهــربان 
سبد معـذرتم را بپذیـــر 
کار کودک ایـن است ؛ 
اولــش حرف زند ، به تامل بنشیند بعــدش 
آنقدر شاعــرم امشب که فقـط ؛ 
بیستون کـم دارم ، 
تیشه عاقبتم را بدهیــد
 

 
 
 

مهربـان 
ساعت الآن دقیــقا خواب است 
و من و پهنـــه کاغذ بیــدار 
روی تو در نظــرم نقش نخسـت ، 
و خدا شاهد دیوانــگی بنـده بازیگوشش 
خود او می داند ؛ 
که دلم آنقدر آغشــته به توست ؛ 
که اگر از صـف فردوس بریـن ، 
طیفی اندازه صــد نور میـسر سازد 
من به آن طـیف نبخشم ، 
دانه ای از مویتــــــــــ
 

 
 
 

مهربان 
بازهــم ، 
سبد معذرتــم را بپذیر 
آنقدر شاعرم از تـــو که نمیدانم کی ، 
واژه ات راهـی شعــرم شده است 
لحظه ای گوش بکن ، 
یک مـــوذن مست است 
آنقـدر خوب اذان میگـــوید ، 
گوئی او عکس خـدا را دیده 
خوش بحالـش امـــا ؛ 
طرح زیبای خدا را گاهی ، 
می توان در پس سیــمای عزیزی جوئید
 

 
 
 

مهربان 
آنقدر شاعــرم امشب که زمیـــن ، 
در پی زمــزمه ام مست شده ست 
سر ببالین مدارینــه کرات نهاده ست و باز 
گوشهایش به من آویــزانند
 

 
 
 

آنقدر شاعــرم امشب که دلم ، 
از پس سیــنه برون آمده باز 
او نگاهــش به من است 
من نگاهــم به قدم رنجه تـــو 
آنقدر شاعرم امشب که فقـط ، 
روح روحانی تو حال مــرا می فهمد
 

 
 
 

مهربان 
عاشقی ؛ بارش احســـاس به روی ذهن است 
عاشقی ؛ لمــس خـــدا با چشم است 
عاشقی ؛ مظهــــر نو بودن دل ، در حیـات ازلیــست 
ومن امشب از عشــق ، بخودم می پیــچم 
بعد از امشــب شاید ، 
نقش اعجاز تو را طرح زنــم
 

 
 
 

مهربان 
لذت صبــح مجدد اینجاست ، 
میـروم تا با آب ، غسـل آزاده شدن باب کنم 
دیگر آن جمله سـهراب مرا حسرت نیست ؛ 
" کعبه ام مثــل نسیــم ، 
میرود باغ به باغ ، 
میرود شهــر به شهــر 
ثروتی بیش به من داده خدا
 

 
 
 

مهربان 
از سر کودکی من بگذر ، 
باید آرام به سجاده تعظیــم روم ، 
شعـرم آخر شده ، انـگار زمان وصـل است 
" به خدا می دهمـت عاریــه وار ، 
آری عاشق شده بودم این بــار 

 

تقديم به عشق راه دورم....

 

 

 

 







 مـ ـردونـه تمومش کن، من طاقتشو دارم 
هربار ترحم بود، اینبار نمیزارم 

مـ ـردونـه تمومش کن 

 

با عشق برو وقتی ، با عشق نمیمونی 
مـ ـردونـه تمومش کن ، وقتی که نمیتونی 

تو میری و میمونی ، این معنیه رفتن نیست 
اینبار تمومش کن ، تا وسوسه با من نیست 

مـ ـردونـه تمومش کن 

 

باید ، یه نفر از ما ، از خاطره ها رد شه 
من یا تو نمیدونم ، باید یه نفر رد شه 

من پیشه تو آرومم ، تو پیشه من آشوبی 
اینقدر به من بد کن ، باور نکنم خوبی 

 

 

 







 روز یکشنبه نامزد وفادار این خانم برای اینکه بتواند باقی لحظات عمر این زن را درکنارش باشد مراسم ازدواج را در بیمارستانی که وی در آن بستری بود برپا کرد او جلوی تخت این زن زانو زد و از او خواست با وی ازدواج کند. 
پرستاران و پزشکان شاهد این ازدواج بودند ، این خانم 26 ساله در حالیکه برایش امکان پوشیدن لباس عروس وجود نداشت یک تی شرت سفید با کلمه عروس جلوی آن به تن کرد و ویلچری با تزیین بادکنک صورتی وی را تا محراب ازدواج برد و پسر کوچکش با دسته گلی در دست کنار مادر به راه افتاد 
نامزد این زن زمانی که دید حال وی رو به وخامت گذاشته است تصمیم گرفت عشقش را به وی با ازدواج کردن در این مدت کوتاه جاودانه کند 



 

 

 

 

 







 تمام شدم... 

همین را می خواستی؟؟ 

دیگر نه خیالم مال من است 

نه آرزوهایم ، و نه خودم... 

بی دعوت آمدی و ماندی و بردی و رفتی... 

معامله عادلانه ایست برای تو... 

چون دارایی هایم را به تاراج بردی 

اما برای من که تمامم را باختم و تمام شدم 

درد است... 

جای خالی آرزو هایم کبود شده ، خون مرده شده... 

چقدر بی خیالی به تو می آید... 

درست شبیه همان چیز هایی هستی که می گفتی ... نیستم 

و من درست شبیه همان ساده لوحی که تو می پنداشتی هستم ... هستم 

تمامم نیز ، دارد تمام میشود 

خوش انصاف لااقل بپرس چرا داری تمام می شوی؟؟ 

لحظه ، لحظه بی تو بودن مرا 

ذره ، ذره تمام کرد... 

 

 

 







 

 

بـبوسیـدش .. حتما ً قبـل ِ خواب ب ِ بـوسیـدش! 
حتی اگه با هم دعـوای ِ بـدی کرده باشیـد .. حتی اگه بهتـون گفته باشه از این زنـدگی ِ کوفتـی خسته شـده .. حتی اگه برچسـب ِ ” بد اخـلاق ” بهـتون چسبـونده باشه !
 

ببوسیـدش .. حتی اگه بهتـون گیر ِ بیخـود داده باشه .. گفته باشه از لباسـی که شما عاشقشین متنفـره ! .. نفهمیـده باشه شما موهـاتون رو مِش کردین ! 

ببـوسیـدش .. حتی اگه بـوی ِ عرق و خستگی میـده .. حتی اگه یـادش میـره جواب سلام ِ شما رو بـده .. حتی اگه خیلی وقته براتـون گُـل نخـریده ! 

ببوسیـدش .. وقتی زیرپیـرهنی سفیـد ِ حلقه ای پوشیـده و بـازوهای ِ سفیـدش رو با اون پیـچ ِ ماهیچه ای ِ مردونه انداخته بیـرون .. وقتی صورتش ته ریش ِ جذابی داره .. وقتی صداش خسته ُ خمار ِ خوابه ! 

بـبوسیـدش .. حتی اگه شما رو رنجـونده و غـرورش نمیذاره دلجـویی کنه .. حتی اگه گرسنه اس و با شما مثل ِ آشپـز ِ دربـارش برخـورد می کنه .. حتی اگه یادش میـره ازتـون تشـکر کنه ! 

ببوسیـدش .. وقتی براتـون یه آهنگ ِ جدیـد میذاره و می گه : ” اینـو برای تـو آوردم ! ” .. وقتی تو چشـاش پـُر ِ خواستنه .. وقتی دست های ِ ظریـف ِ دختـرونه تـون میـون ِ دستای ِ زمخت و مردونه اش گم می شن .. ! 

ببـوسیـدش .. حتی اگه از عصبانیت داریـد دیوونه می شید .. حتی اگه شما رو با مادرش مقایسه می کنه .. حتی اگه با حرص می خوایید از خونه بزنیـد بیـرون و اون محـکم بـازوهاش رو دورتـون حلقه می کنه و وسـط ِ جیـغ های ِ شما با خنـده می گه : ” عزیـزم ؛ کجا می خـوای بـری این وقته شب ؟! ” 

بـبوسیـدش .. وقتی ناغافلی لباسـی رو خریـده که هفته ی پیش ، پشت ِ ویتریـن دیدین و فقـط یه کلمه گفتین این چه خوشگله ! .. وقتی دست هاش پـُر از خریـد خونه ان و درُ با پـاش می بنـده .. وقتی با نگاهـی پـُر از تحسین سر تا پاتـون رو برانـداز می کنه ..! 

ببـوسیـدش .. حتی اگه تـوی ِ شرکـت پیـاز خورده و تا موهاش بـو میدن .. حتی اگه با دوست هاش تلفنـی یک ساعـت حرف می زنه و شامتـون سـرد شده .. حتی اگه رو دنـده ی ” نه ” گفتن افتـاده .. ! 

بـبوسیـدش .. وقتی شمـا رو وسـط ِ آرایش کردن می بوسه .. وقتی باهاتـون کُشتـی می گیـره و مثل ِ پـَر از رو زمین بلنـدتون می کنه .. ! وقتی تو دلتنگی هاتون داوطلبانه می بردتـون بیـرون و شما رو تو شهـر می گردونه .. ! 

بـبوسیـدش .. حتماً قبـل ِ خـواب ببـوسیـدش! 
شایـد فـردایی نباشـه … 
شایـد شما فـردا نباشیـد … 
شایـد اون فـردا نباشـه … 

 

 

 

 







 ♥عروس خانم مباركه كور بشه چشم حسود ♥ 


♥ولي بذار اينو بگم اين رسم عاشقي نبود ♥ 

♥ايندفه بار سومه چرا نميگي تو بله؟ ♥ 

♥مهموناتون منتظرن عاقدتون معطله ♥ 

♥پس چرا قلبت ميزنه اونهمه جراتت كجاست؟ ♥ 

♥انگاري تازه فهميدي يه قلب عاشق زير پاس ♥ 

♥زودتر برين ماه عسل كه تلخ نشه به كامتون ♥ 

♥آخه شايد كابوس من امشب بياد سراغتون ♥ 

♥عروس خانم بايد بگم به حق من كردي بدي ♥ 

♥قاتل جون من شدي از پشت تو خنجرم زدي ♥ 

♥من كه به اصرار خودت وارد اين بازي شدم ♥ 

♥اونقدر تو رو ميخواستمت حتي به مرگ راضي شدم♥
  

 



 






صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 11 صفحه بعد

CopyRight © 2011 - 2012 hamehjore Group , All Rights Reserved
تمامی حقوق متن ها، تصاویر مربوط به این سایت می باشد و استفاده از آن ها با لینک دادن به سایت مجاز می باشد.