- 7 دی 1392
- 2 دی 1392
- 7 آذر 1392
- 6 آذر 1392
- 5 آذر 1392
- 4 آذر 1392
- 3 آذر 1392
- 2 آذر 1392
- 1 آذر 1392
- 7 آبان 1392
- 6 آبان 1392
- 5 آبان 1392
- 4 آبان 1392
- 3 آبان 1392
- 2 آبان 1392
- 1 آبان 1392
- 7 مهر 1392
- 4 مهر 1392
- 3 مهر 1392
- 2 مهر 1392
- 1 مهر 1392
- 2 مرداد 1392
- 1 ارديبهشت 1392
- 7 فروردين 1392
- 5 فروردين 1392
- 4 فروردين 1392
- 3 فروردين 1392
- 2 فروردين 1392
- 1 فروردين 1392
- 5 اسفند 1391
- 4 اسفند 1391
- ستاره ی سیاه
- دانلود هر چی بخوای
- همین جوری الکی
- ____ღ مسافر مهتـــاب ღ____
- ♪♥♂♥♀L0vEly♂♥♀♥♪
- نيا تو...خصوصيه..
- جالب ترين ها در نجوم
- ايستاده بميريد بهتر از ان است كه روي زانوهايتان زندگي كنيد.
- ☺☺ طنزبلاگ ☻☻
- فقط دختر پسراي باحال بيان تو...
- وانيا
- نقاش كوچولو
- رئال مادريد
- دختري از دل گرما
- دنياي بي انتها
- قاب زيباي پنجره
- خودمـــــوني
- ردیاب خودرو
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
همه جوره ....
و آدرس
hamehjore.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
قالب وبلاگ
دانلود عکس
آپلود فایل
پزشک متخصص
پزشک پوست
مهران
ایمیل : ReMe_love@ymail.com
یک روز پدر بزرگم برام یه کتاب دست نویس آورد، کتابی بسیار گرون قیمت و با ارزش. وقتی به من داد، تاکید کرد که این کتاب مال توئه مال خود خودته، و من از تعجب شاخ در آورده بودم که چرا باید چنین هدیه با ارزشی رو بی هیچ مناسبتی به من بده. من اون کتاب رو گرفتم و یه جایی پنهونش کردم!
چند روز بعدش به من گفت کتابت رو خوندی ؟ گفتم نه، وقتی ازم پرسید چرا گفتم گذاشتم سر فرصت بخونمش، لبخندی زد و رفت.
همون روز عصر با یک کپی از روزنامه همون زمان که تنها نشریه بود برگشت اومد خونه ما و روزنامه رو گذاشت روی میز، من داشتم نگاهی بهش مینداختم که گفت این مال من نیست امانته باید ببرمش.
به محض گفتن این حرف شروع کردم با اشتیاق تمام صفحه هاش رو ورق زدن وسعی میکردم از هر صفحه ای حداقل یک مطلب رو بخونم.
در آخرین لحظه که پدر بزرگ میخواست از خونه بره بیرون تقریبا به زور اون روزنامه رو کشید از دستم بیرون و رفت. فقط چند روز طول کشید که اومد پیشم و گفت ازدواج مثل اون کتاب و عشق مثل اون روزنامه می مونه!
یک اطمینان برات درست می کنه که این زن یا مرد مال تو هستش مال خود خودت، اون موقع هست که فکر میکنی همیشه وقت دارم بهش محبت کنم، همیشه وقت هست که دلش رو به دست بیارم، همیشه وقت هست که اشتباهاتم رو جبران کنم، همیشه می تونم شام دعوتش کنم.
اگر الان یادم رفت یک شاخه گل به عنوان هدیه بهش بدم، حتما در فرصت بعدی اینکارو می کنم. حتی اگر هرچقدر اون آدم با ارزش باشه مثل اون کتاب نفیس و قیمتی، اما وقتی که این باور در تو نیست که این آدم مال منه، و هر لحظه فکرمیکنی که خوب اینکه تعهدی نداره میتونه به راحتی دل بکنه و بره مثل یه شیء با ارزش ازش نگهداری می کنی و همیشه ولع داری که تا جاییکه ممکنه ازش لذت ببری شاید فردا دیگه مال من نباشه.
درست مثل اون روزنامه حتی اگر هم هیچ ارزش قیمتی نداشته باشه ... و اینطوره که آدمها یه دفعه چشماشون رو باز میکنن میبینن که اون کسی رو که یه روز عاشقش بودن از دست دادن و دیگه مال اونها نیست ...
و این تفاوت عشـق است با ازدواج ...
نظرات شما عزیزان:
- عكس
- طبیعت
- عاشقانه
- خنده دار
- هنرپیشه ایرانی
- هنرپیشه خارجی
- مذهبی
- گوناگون
- ماشین
- ورزشی
- هنری
- اخبار سينما
- جك و اسمس
- سرگرمي
- مطالب عمومي
- علمی
- فرهنگی
- تاریخی
- اجتماعی
- همه جوره
- بازي هاي باحال
- عشقولااانه
- پوسترهاي بازيكنان استقلال
- ورزشي
- فناوری و تکنولوژی
- مذهبی
- داستان کوتاه و حکایت
- شعر
- دانلود
- ویدئو
- صوتی
- فایل
- کامپیوتر و اینترنت
افتخارات باشگاه یوونتوس
دانلود ادعیه ماه مبارک رمضان
زندگی نامه آیت الله خامنه ای
سید مهدی رحمتی
:::... خليج هميشه فارس ...:::
والپيپرهاي بازيكنان استقلال
بـازي هـــاي وبـــــلاگ(همه جوره !)
افتخارات باشگاه رئال مادريد
حمل ماینر از چین به ایران
حمل از چین
پاسور طلا
خرید پرده اسکرین
قیمت تشک طبی سفت
کاشی رستوران
لیست لینک ها