- 7 دی 1392
- 2 دی 1392
- 7 آذر 1392
- 6 آذر 1392
- 5 آذر 1392
- 4 آذر 1392
- 3 آذر 1392
- 2 آذر 1392
- 1 آذر 1392
- 7 آبان 1392
- 6 آبان 1392
- 5 آبان 1392
- 4 آبان 1392
- 3 آبان 1392
- 2 آبان 1392
- 1 آبان 1392
- 7 مهر 1392
- 4 مهر 1392
- 3 مهر 1392
- 2 مهر 1392
- 1 مهر 1392
- 2 مرداد 1392
- 1 ارديبهشت 1392
- 7 فروردين 1392
- 5 فروردين 1392
- 4 فروردين 1392
- 3 فروردين 1392
- 2 فروردين 1392
- 1 فروردين 1392
- 5 اسفند 1391
- 4 اسفند 1391
- ستاره ی سیاه
- دانلود هر چی بخوای
- همین جوری الکی
- ____ღ مسافر مهتـــاب ღ____
- ♪♥♂♥♀L0vEly♂♥♀♥♪
- نيا تو...خصوصيه..
- جالب ترين ها در نجوم
- ايستاده بميريد بهتر از ان است كه روي زانوهايتان زندگي كنيد.
- ☺☺ طنزبلاگ ☻☻
- فقط دختر پسراي باحال بيان تو...
- وانيا
- نقاش كوچولو
- رئال مادريد
- دختري از دل گرما
- دنياي بي انتها
- قاب زيباي پنجره
- خودمـــــوني
- ردیاب خودرو
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
همه جوره ....
و آدرس
hamehjore.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
قالب وبلاگ
دانلود عکس
آپلود فایل
پزشک متخصص
پزشک پوست
مهران
ایمیل : ReMe_love@ymail.com
روزی پادشاهی در حال گردش در بیابانی بود. در همین حین مردی را دیدی که تنها ایستاده و با پاش دور خودش دایره میکشه. پادشاه به یکی از خدمه هاش میگه که بره و ببینه اون مرد کی هست. خدمه میره و از مرد میپرسه : اسمت چیه؟ مرد میگه : رفیق نیست. خدمه میپرسه که اینجا چه میکنی؟ مرد میگه : رفیق نیست. خدمه هر چی میپرسه مرد میگه رفیق نیست.
خدمه میره و داستان رو برای پادشاه تعریف میکنه. پادشاه خودش میره و از مرد سوال میپرسه و بازم مرد میگه رفیق نیست. خلاصه پادشاه با کلی حرف با مرد رفیق میشه. چند سال میگذره و پادشاه و مرد رفیق های فابریک میشن. بعد از مدتی پادشاه میخواد بره سفر و چند ماهی این سفر طول میکشید. پادشاه میاد پیش اون مرد که حالا رفیقش بود میگه که میخواد بره سفر و اون باید از خانواده پادشاه مراقبت بکنه. مرد یک جعبه به پادشاه میده و به پادشاه میگه که در جعبه رو اصلا باز نکنه تا خودش به پادشاه بگه. روزها گذشت تا اینکه زن پادشاه به مرد پیشنهاد رابطه جنسی میده. مرد هم میگه که من به رفیقم خیانت نمیکنم. زن پادشاه هم از موضوع ناراحت میشه و به همه میگه که مرد به زن پادشاه پیشنهاد داده و مرد رو به زندان میندازه.
پادشاه از سفر بر میگرده و سراغ رفیقش رو میگیره و همه داستان رو تعریف میکنن. پادشاه میره به زندان پیش مرد و از مرد میپرسه که داستان حقیقت داره یا نه؟ مرد میگه که زنت چی گفته؟ پادشاه میگه گفته حقیقت داره. مرد میپرسه حالا با من چیکار میخوای بکنی؟ پادشاه میگه : دارت میزنم. مرد میگه : یادته یک جعبه بهت دادم؟ وقتی منو دار زدی و من مردم در جعبه رو باز کن.
پادشاه هم مرد رو دار میزنه و بعد از مرگ مرد در جعبه رو باز میکنه. داخل جعبه یک آلت بود. پادشاه دستور میده که شلوار مرد رو پایین بکشن. وقتی این کارو میکنن میبینن که مرد از قبل آلت خودشو بریده بود و داده بود به پادشاه.
اینجا بود که پادشاه گفت :مرد راست میگفت. حتی زنم هم با من رفیق نیست.
رفیق نیست.
نظرات شما عزیزان:
- عكس
- طبیعت
- عاشقانه
- خنده دار
- هنرپیشه ایرانی
- هنرپیشه خارجی
- مذهبی
- گوناگون
- ماشین
- ورزشی
- هنری
- اخبار سينما
- جك و اسمس
- سرگرمي
- مطالب عمومي
- علمی
- فرهنگی
- تاریخی
- اجتماعی
- همه جوره
- بازي هاي باحال
- عشقولااانه
- پوسترهاي بازيكنان استقلال
- ورزشي
- فناوری و تکنولوژی
- مذهبی
- داستان کوتاه و حکایت
- شعر
- دانلود
- ویدئو
- صوتی
- فایل
- کامپیوتر و اینترنت
افتخارات باشگاه یوونتوس
دانلود ادعیه ماه مبارک رمضان
زندگی نامه آیت الله خامنه ای
سید مهدی رحمتی
:::... خليج هميشه فارس ...:::
والپيپرهاي بازيكنان استقلال
بـازي هـــاي وبـــــلاگ(همه جوره !)
افتخارات باشگاه رئال مادريد
حمل ماینر از چین به ایران
حمل از چین
پاسور طلا
خرید پرده اسکرین
قیمت تشک طبی سفت
کاشی رستوران
لیست لینک ها